امیل دورکیم می گوید: «هدف جامعه این است که جنگ میان آدمیان را از میان بردارد یا، دست کم، تعدیل اش کند و به جای قانون جنگل، که می گوید حق با قوی تر است، قانونی عالی تر را مستقر سازد». از نظر او: «آزادی (منظورمان آزادی درست، یعنی آن گونه آزادی است که هر جامعه ای موظف است آن را معتبر نگه دارد) زاییدۀ قاعده بندی است. من فقط هنگامی می توانم آزاد باشم که دیگری نتواند از برتری جسمانی، اقتصادی یا هر نوع برتری دیگرش بر من برای دربند کشیدن من و از بین بردن آزادی ام بهره گیرد، و پیداست که تنها قاعدۀ اجتماعی می تواند مانعی در سر راه این گونه بهره گیری های نادرست از قدرت باشد. اکنون دیگر همه می دانند که برای تضمین استقلال اقتصادی افراد، که بدون آن آزادی شان امری صوری خواهد بود، چه قاعده بندی ها و مقررات پیچیده ای لازم است».
در واقع، این گفتۀ دورکیم، دیدگاه هابزیِ او نسبت به ماهیت انسان و جامعه را نشان می دهد. به نظر توماس هابز، انسان گرگ انسان است. دورکیم نیز بر این مبنا معتقد است که اگر انسانها را به حال خود واگذاریم قانون جنگل حکمفرما می شود، از این رو، نیرویی اخلاقی یا در واقع همان جامعه لازم است که این شهوات و خودسری های فردی را کنترل و مهار کند.
در واقع، این گفتۀ دورکیم، دیدگاه هابزیِ او نسبت به ماهیت انسان و جامعه را نشان می دهد. به نظر توماس هابز، انسان گرگ انسان است. دورکیم نیز بر این مبنا معتقد است که اگر انسانها را به حال خود واگذاریم قانون جنگل حکمفرما می شود، از این رو، نیرویی اخلاقی یا در واقع همان جامعه لازم است که این شهوات و خودسری های فردی را کنترل و مهار کند.