۱۳۹۵ فروردین ۴, چهارشنبه

امیل دورکیم می گوید: «هدف جامعه این است که جنگ میان آدمیان را از میان بردارد یا، دست کم، تعدیل اش کند و به جای قانون جنگل، که می گوید حق با قوی تر است، قانونی عالی تر را مستقر سازد». از نظر او: «آزادی (منظورمان آزادی درست، یعنی آن گونه آزادی است که هر جامعه ای موظف است آن را معتبر نگه دارد) زاییدۀ قاعده بندی است. من فقط هنگامی می توانم آزاد باشم که دیگری نتواند از برتری جسمانی، اقتصادی یا هر نوع برتری دیگرش بر من برای دربند کشیدن من و از بین بردن آزادی ام بهره گیرد، و پیداست که تنها قاعدۀ اجتماعی می تواند مانعی در سر راه این گونه بهره گیری های نادرست از قدرت باشد. اکنون دیگر همه می دانند که برای تضمین استقلال اقتصادی افراد، که بدون آن آزادی شان امری صوری خواهد بود، چه قاعده بندی ها و مقررات پیچیده ای لازم است».
در واقع، این گفتۀ دورکیم، دیدگاه هابزیِ او نسبت به ماهیت انسان و جامعه را نشان می دهد. به نظر توماس هابز، انسان گرگ انسان است. دورکیم نیز بر این مبنا معتقد است که اگر انسانها را به حال خود واگذاریم قانون جنگل حکمفرما می شود، از این رو، نیرویی اخلاقی یا در واقع همان جامعه لازم است که این شهوات و خودسری های فردی را کنترل و مهار کند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

دو روز در پاریس


میخاستم اینو ترجمه کنم بزارم اینجا ... ولی دیدم خودش خیلی قشنگتره


It always fascinated me how people go from loving you madly
  to nothing at all, nothing. It hurts so much. When I feel someone
  is going to leave me, I have a tendency to break up first before I
  get to hear the whole thing. Here it is. One more, one less.
  Another wasted love story. I really love this one. When I think
  that its over, that Ill never see him again like this... well yes,
  I will bump into him, well meet our new boyfriend and girlfriend,
  act as if we had never been together, then well slowly think of
  each other less and less until we forget each other completely.
  Almost. Always the same for me. Break up, break down. Drunk up,
  fool around. Meet one guy, then another, f... around. Forget the
  one and only. Then after a few months of total emptiness start
  again to look for true love, desperately look everywhere and after
  two years of loneliness meet a new love and swear it is the one,
  until that one is gone as well.

There is a moment in life where you cant recover any more from another break-up. And even if this person bugs you sixty percent of the time, well you still can’t live without him. And even if he wakes you up every day by sneezing right in your face, well you love his sneezes more than anyone else kisses.

بنقل از ماریون ... فیلم "2 روز در پاریس" - آخرین دیالوگ فیلم.
نویسنده، کارگردان و بازیگر این فیلم : Julie Delpi در نقش ماریون
فیلم کمدی - درامی که قسمت های زیادیش عینن جاهای مختلف برام اتفاق افتاده
جولی ماریون تو فیلمهای Before Sunset و Before Sunrise  هم بسیار عالی بازی کرد. فیلمهایی که برای من بسیار با ارزش هستند
و این دیالوگ


B:Boy
G:Girl

B: Hey, do we have to go to this thing tonight?
G: You don't wanna go?
B: No, no, I'm just...
G: We don't have to go, but I'd love to see my friends.
B: No, it's fine. Are you friends with all your exes?
G: I'm friends with some of my exes.I mean, you know, most of them.I mean, this guy's a really wonderful writer-poet.
B: A French poet!
G:You're not friends with any of your exes?
B: No.
G: Really?
B: No.
G: I didn't know that about you.
B: When it was over, it was over.
G: So, if we broke up... you would not like to see me ever again?
B:No
I mean, if I ran into you, I wouldn't avoid you. But I wouldn't go out of my way to hang out with you, no.
G: So that means you don't think I'm a likable person outside of our relationship?
B: Oh, yeah, basically.
G: That's interesting. I like you. I would like to be your friend when we break up.
B: Oh, when?
G: Whenever we break up.
B: Oh, okay.
G: If we break up. You know, I would like you even if we were not together.
B: Well, that's very evolved of you. I mean, I'm... You know.
G: That's the way we do it in France... we stay really close to our exes.

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

Still Got The Blues


شاعر میفرمایند:
Used to be so easy 
to give my heart away
But I found out the hard way
There's a price you have to pay
I found out that love 
was no friend of mine
I should have known 
time after time

So long, it was so long ago

But I've still got the blues 
for you


پریشب میشنیدمش. وقتی نمیتونه داد بزنه داد گیتارشو در میاره. یکی از بهترینها از نظر من تو ناله درآوردن از گیتار
" گری مور" پریشب برای همیشه رفت.

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

ام .... من!

( توضیح: من فارسی رو اون جوری که دوست دارم مینویسم. گ گ گ گ ... )




1 - بنا به یک عادت قدیمی، اگر کاری ازم بخان، حتی اگه خودم کار داشته باشم سعی میکنم اول کار اونو انجام بدم. این بود تا ازم خاسته شد تا یه مشکل سافت وری جایی رو درست کنم. کار ساده ای بود و گفتم باشه ولی فراموش کردم. بعد از چند روز دوباره ازم خاسته شد ولی ایندفه با خواهش بیشتر. معذرت خاستم و گفتم او-کی ولی بازم یادم رفت! دفعه سوم باز خودش اومد پیشم و با یه جعبه شیرینی و کلی لطف! از انواع دیگه! ازم خاست تا اگه ممکنه ... لطف کنم ! و مشکل رو حل کنم. با اینکه شرمنده بودم از اینکه فراموش کردم ولی تجربه جالبی برام بود. اگر ناز کنم .. اگر طاقچه بالا بزارم ... اگه مشکل رو بزرگ و کارم رو خیلی مهم جلوه بدم ... ارزش خیلی بیشتری پیش کسانی دارم که به بودن و کمک من عادت کردن!   . مسلما سیستم فکریمو عوض نمیکنم و همونی خاهم بود که بودم ولی از این سیستم هم خوشم اومد هم نیومد! فکر میکنم یکی از دلایل مهم ناکامیم تو مسائل شخصیم این بوده که همیشه همه جوره بودم و در حقیقت خودم رو معمولی کردم! شت! یاد پست قدیمیم افتادم ...
اونیکه بیشتر ناز میکنه ... بیشتر میخانش! و اونیکه همیشه هست ... خب هست دیگه! بریم سراغ یکی دیگه!




2 - کسانی که در زندگیم فقط یکبار یا خیلی کم دیدم، بیشترین حقایق رو درباره خودم بهم گفتن! 



3 - تولدم مبارک! قربون خودم برن الهی 




4 - دیالوگ:


T:- Hello? 
 
P:- Ahem, Tracy, it's Phil.
T:Phil, where the hell are you guys?  
I'm freaking out.
P:Yeah, listen.
Uh...
We fu...-up.
T:What are you talking about?
  P:The bachelor party,
the whole night. It...
Things got out of control, uh...
...and we lost Doug. 
 
T:- What?

P:- We can't find Doug.
 
T:-What are you saying, Phil?
We're getting married in five hours.
P:Yeah...  
That's not gonna happen.
 
 
. 

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

جریان چیه؟


تو این مدت چند تا جریان پیش اومده که یجورایی روم تاثیر گذاشته...
این دو 3 روزه هم یجوری شدم! انگار دنبال یه چیزیم که قراره بشه! نمیدونم فیلم NEXT از نیکلاس کیج رو دیدید یا نه! 

چند روزه تو کافی شاپ هم میرم که درسارو مرور کنم، منتظر یه چیزیم که نمیذاره تمرکز کنم!نمیدونم چمه! ولی میدونم انرژیمو کم کرده...
حتی ساعتمو که از 2 -3 ماه پیش دستم نمیکردمو دوباره دستم میکنم ! انگار یه اشتباهی کردم که منتظرم یه چیزی بشه...
.
کاش میشد... فقط واسه یه مدت کوتاه... که "فکر" نکنم.
.
.
مثل بقیه .. مثل کسانی که راحت زندگیشونو میکنن... کاش میشد ...
.

.
.


مکالمه :
خوان: ویکی ... سلام ... چطوری؟
ویکی: اینجا چیکار میکنی؟
خوان: هیچی .. چند تا طرح فقط
ویکی: خب نمیخواستم مزاحمت بشم
خوان: نه .. اصلا .. ما فرصت نکردیم یه خداحافظی درست و حسابی بکنیم
ویکی: خب آره ولی تو بهم زنگ نزدی
خوان: اممم ... اره... بهش فکر کردم که باهات در این مورد صحبت کنم  ولی دیدم جایی نداره
ویکی: آره ولی تو دیگه زنگ نزدی .. هیچی نگفتی ... مثلا بگی  ممنون ... خوش گذشت...
منظورم اینه که تو با کسی ع - ش - ق بازی نمیکنی بعدش هیچ خبری ازش نگیری...مگه اینکه کاملا نا امید شده باشی
خوان: کاملا بر عکس ... ولی تو قرار بود ازدواج کنی و فکر کردم بهترین راهه که همه چیز متوقف بشه. قبل از اینکه بد بشه
ویکی: آره خوب ولی من فقط میگم ما ع - ش - ق بازی کردیم و تو ... به شدت منو ...  ینی فکر کردم این چیزا اصلا برات معنی نداره
خوان: فکر کردن به این چیزا فقط باعث نگرانیت میشه و برای من باعث حال گیری
ویکی:واقعا من میتونستم فقط بعد از یک شب باعث ناراحتی و نگرانیت بشم؟
خوان: ماریالنا میگفت: فقط عشق غیر کامل ، رمانتیکه.
ویکی: آها ... باشه ولی حقیقت اینه که تو بیشتر کریستینا رو دوست داری
خوان: من خیلی بهش علاقه دارم.. امممممم .......برای تو هم خوشحالم و برای نامزدت
ویکی: و من برای تو و کریستینا
خوان: بای
ویکی: بای


۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

BEETLE !


اعتقاد داشتم و دارم که برای رانندگی تو تهران باید ماشینی خرید که مطمئنی روشن میشه و میره! همین! اصلا مهم نیست مارک و مدلش چیه. اصلا مهم نیست چقدر سرعت و شتابشه. اصلا مهم نیست رنگش چیه!
 چون تو ترافیک های تهران هیچ ماشینی با اون یکی فرقی نداره. تو تصادفات که برای هر ماشینی تو تهران حتمیه باید لوازم یدکیش ارزون ترین باشه و ...
برای همین اولین ماشینم یه PK بود که تازه تحویل گرفتم. طبق سیستم خودم هم ارزون بود هم مطمئن بودم روشن میشه و میره. البته همون هفته اول تصادفات بهش شروع شد! و خوشحال بودم که انتخاب درستی کردم.
مشکل چیزی بود که فکرشو نمیکردم. تو سیستم فکریه همکارا و دوستان ، شخصیت آدما وابسته به ماشینشونه!
آقای مهندس که با پی-کی نمیشه!اصلا کسی تحویلت نمیگیره! اصلا بو بینیم بابا!
مدیر هم که شدیم همین مشکل درست شد! مگه میشه آقای مدیر ...

منشیم یه 206 داشت و همه بچه های تیم آی تی دیگه حدددد اقل پراید داشتن. کسایی که دوستم داشتن بهم توصیه کردن فورا یه ماشین بهتر بگیرم وگرنه نمیشه! منم که عمرا! دیگه به زور مدیر ارشد این اواخر یه پراید که اونم مال شرکت بود!
 اصلا با رانندگی حال نمیکردم و برام حتی یه فاصله 20 کیلومتری عذاب آور بود. بد تر از همه دوستام رو میدیدم که هر چند وقت یبار با لب و لوچه آویزون میومدن پیشم که آره ... دیشب کنسول 206 م رو دزدیدن، پخشم و دزدیدن ، درو شکوندن بلنگوها رو بردن و ... منم که خیالم راحت بود آقا دزده با کلاسه و کاری به پی-کی نداره... حالا همه میگفتن حق با تو هست ولی باز میرفتن یه ماشین مدل بالا تر میخریدن چون عقل جامعه ما به چشممونه
تااااااااااااااااا اینجا
که 8 تا ماشینو امتحان کردم تا بهترینشو انتخاب کنم چون رانندگی اینجا برام لذت بخشه ، ایمنه و میشه بعضی وقتا شیطونی کرد و یه گازی داد ولی متاسفانه! دیگه به ماشین آدم اهمیت نمیدن تا شخصیتش خیلی مهمش بیاد دستشون!

...
بعد نوشت:

ینی من عااااااااااااااااااااااشق این دیالوگم

 J : Juan
C: Cristina
V: Vicky

J: American?
C: I'm Cristina,and this is my friend Vicky.
J: What color are your eyes?
C: Uh... they're blue.
J: I'd like to invite you both to come with me to Oviedo.
V: To come where?
J: To Oviedo.For the weekend.We leave in one hour.
V: What... where is Oviedo?
J: A very short flight.
V: By plane? What's in Oviedo?
J: I go to see a sculpture that is very inspiring to me.Very beautiful sculpture. You will love it.
V: Oh, right, you're asking us to fly to Oviedo and back.
J: No, we'll spend the weekend.I mean, I'll show you around the city and we'll eat well,we'll drink good wine,we'll  m - a - k - e love.
V: Yeah, well, who exactly is going to "m - a - k - e love"?
J: Hopefully, the three of us.
V: Oh, my God.
J: I'll get your bill.
V: Jesus, this guy!He doesn't beat around the bush.Look, senior, maybe in a different life.
J: Why not? Life is short,life is dull, life is full of pain,and this is a chance for something special.
V: Right, well, who exactly are you?
j: I am Juan Antonio. And you are... Vicky, and you are Cristina, right? Or is it the other way around?
V: Yeah, that's right. It could be the other way around, because frankly it doesn't matter, because either of us will do to keep the bed warm.You know, I get it.
J: Well, you are both so lovely and beautiful.
V: Yeah, thank you, but we do not fly off to m - a - k - e love with whoever invites us to charming little Spanish towns.
J to C:Does she always analyze every inspiration until its grain of charm is... Uh... squeezed out of it?
C: I guess I have to say that I'm... My eyes are green, actually.
V: Oh, God, look... I wouldn't call our reluctance to leap at your s-e - xual offer being over-analytical. If you would care to join us for some recognized form of social interaction, like a drink, then we'd be fine, but otherwise, I think you should try, you know, offering to some other table.
J: What offended you about the offer? Surely not that I find you both beautiful and desirable?
V: Offended me? No. It's very amusing... galling, to be honest... but... Is it my imagination, or is it getting late?
C: Shall we go? I would love to go to Oviedo.
V: What? Are you kidding? Can we discuss...
C: I think it would be so much fun. I think we should go. I would love to go.
V: Cristina, can we discuss this some other time, when...
J: You know, when I saw you across the room at the art gallery, I noticed you have, uh, beautiful lips. Very full, very sensual.
C: Thank you.
V: Okay, okay, look. If you want to go...
C: Well, I can't guarantee the lovemaking, because I happen to be very moody.
J: Let's not negotiate like a contract.I came over here with no subterfuge and presented my best offer.Now I hope you will discuss it and give me the pleasure to take you with me to Oviedo. I have the good fortune to borrow my friend's plane. It is just big enough for the three of us, and I am a very good pilot.
V: Oh, it sounds very safe.
J: Think it over.
.
.
.
V: I hope you're joking about going.
C: My God, this guy is so interesting.
V: Interesting? What's so interesting? He wants to get us both into bed. You know, but he'll settle for either,in this case you.
C: Vicky, I'm a big girl, okay? If I want to sleep with him I will,if not, I won't.
V: Cristina, he's a total stranger.
.
.
.
V: It's a mistake, Cristina.

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

اخلاقیات


به هیچ وجه اعتقادی به دریافت و پرداخت کاری ندارم.
اگر بگیم کسی که کار خوبی انجام میده نتیجه ای خوب میگیره قابل اثبات نیست. اینو اگه بخاییم قانون کنیم اینقدر استثنا میاد توش که نمیشه. برخلاف مزخرفاتی که تو مخمون کردن، دزدها و کسانیکه که کاری با اخلاقیات نداشتن زندگی داشتند که دوست داشتند و برعکس. اینکه کسی دزدی نمیکنه پس زندگی خوبی داره قابل دفاع نیست. اینکه کسی که احترام میزاره احترام میگیره مال امروز نیست. ممکنه مامانتون قربونتون بره و شهردار بهتون مدال بده ولی کلا کسی باهاتون حال نمیکنه! ممکنه کلی فحش بخورینو لعنت بشین ولی بدشون نمیاد شگردتونو به اونهام یاد بدید.
اینا همش داخلیه ، گرگیه .
اگر احساس خوبی داری از کاری، انجامش بده. دنبال برگردونش نباش و اگه با کاری حال نمیکنی ، بندازش دور! بدرک که چی میشه

اخلاقیات فقط زمانی بدرد میخوره که سودتون توشه!

پس منتظر چیزی نباش.

پ.ن. گیر ندین. حالم خوب نیست!
.
.
.