۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

جریان چیه؟


تو این مدت چند تا جریان پیش اومده که یجورایی روم تاثیر گذاشته...
این دو 3 روزه هم یجوری شدم! انگار دنبال یه چیزیم که قراره بشه! نمیدونم فیلم NEXT از نیکلاس کیج رو دیدید یا نه! 

چند روزه تو کافی شاپ هم میرم که درسارو مرور کنم، منتظر یه چیزیم که نمیذاره تمرکز کنم!نمیدونم چمه! ولی میدونم انرژیمو کم کرده...
حتی ساعتمو که از 2 -3 ماه پیش دستم نمیکردمو دوباره دستم میکنم ! انگار یه اشتباهی کردم که منتظرم یه چیزی بشه...
.
کاش میشد... فقط واسه یه مدت کوتاه... که "فکر" نکنم.
.
.
مثل بقیه .. مثل کسانی که راحت زندگیشونو میکنن... کاش میشد ...
.

.
.


مکالمه :
خوان: ویکی ... سلام ... چطوری؟
ویکی: اینجا چیکار میکنی؟
خوان: هیچی .. چند تا طرح فقط
ویکی: خب نمیخواستم مزاحمت بشم
خوان: نه .. اصلا .. ما فرصت نکردیم یه خداحافظی درست و حسابی بکنیم
ویکی: خب آره ولی تو بهم زنگ نزدی
خوان: اممم ... اره... بهش فکر کردم که باهات در این مورد صحبت کنم  ولی دیدم جایی نداره
ویکی: آره ولی تو دیگه زنگ نزدی .. هیچی نگفتی ... مثلا بگی  ممنون ... خوش گذشت...
منظورم اینه که تو با کسی ع - ش - ق بازی نمیکنی بعدش هیچ خبری ازش نگیری...مگه اینکه کاملا نا امید شده باشی
خوان: کاملا بر عکس ... ولی تو قرار بود ازدواج کنی و فکر کردم بهترین راهه که همه چیز متوقف بشه. قبل از اینکه بد بشه
ویکی: آره خوب ولی من فقط میگم ما ع - ش - ق بازی کردیم و تو ... به شدت منو ...  ینی فکر کردم این چیزا اصلا برات معنی نداره
خوان: فکر کردن به این چیزا فقط باعث نگرانیت میشه و برای من باعث حال گیری
ویکی:واقعا من میتونستم فقط بعد از یک شب باعث ناراحتی و نگرانیت بشم؟
خوان: ماریالنا میگفت: فقط عشق غیر کامل ، رمانتیکه.
ویکی: آها ... باشه ولی حقیقت اینه که تو بیشتر کریستینا رو دوست داری
خوان: من خیلی بهش علاقه دارم.. امممممم .......برای تو هم خوشحالم و برای نامزدت
ویکی: و من برای تو و کریستینا
خوان: بای
ویکی: بای


۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

BEETLE !


اعتقاد داشتم و دارم که برای رانندگی تو تهران باید ماشینی خرید که مطمئنی روشن میشه و میره! همین! اصلا مهم نیست مارک و مدلش چیه. اصلا مهم نیست چقدر سرعت و شتابشه. اصلا مهم نیست رنگش چیه!
 چون تو ترافیک های تهران هیچ ماشینی با اون یکی فرقی نداره. تو تصادفات که برای هر ماشینی تو تهران حتمیه باید لوازم یدکیش ارزون ترین باشه و ...
برای همین اولین ماشینم یه PK بود که تازه تحویل گرفتم. طبق سیستم خودم هم ارزون بود هم مطمئن بودم روشن میشه و میره. البته همون هفته اول تصادفات بهش شروع شد! و خوشحال بودم که انتخاب درستی کردم.
مشکل چیزی بود که فکرشو نمیکردم. تو سیستم فکریه همکارا و دوستان ، شخصیت آدما وابسته به ماشینشونه!
آقای مهندس که با پی-کی نمیشه!اصلا کسی تحویلت نمیگیره! اصلا بو بینیم بابا!
مدیر هم که شدیم همین مشکل درست شد! مگه میشه آقای مدیر ...

منشیم یه 206 داشت و همه بچه های تیم آی تی دیگه حدددد اقل پراید داشتن. کسایی که دوستم داشتن بهم توصیه کردن فورا یه ماشین بهتر بگیرم وگرنه نمیشه! منم که عمرا! دیگه به زور مدیر ارشد این اواخر یه پراید که اونم مال شرکت بود!
 اصلا با رانندگی حال نمیکردم و برام حتی یه فاصله 20 کیلومتری عذاب آور بود. بد تر از همه دوستام رو میدیدم که هر چند وقت یبار با لب و لوچه آویزون میومدن پیشم که آره ... دیشب کنسول 206 م رو دزدیدن، پخشم و دزدیدن ، درو شکوندن بلنگوها رو بردن و ... منم که خیالم راحت بود آقا دزده با کلاسه و کاری به پی-کی نداره... حالا همه میگفتن حق با تو هست ولی باز میرفتن یه ماشین مدل بالا تر میخریدن چون عقل جامعه ما به چشممونه
تااااااااااااااااا اینجا
که 8 تا ماشینو امتحان کردم تا بهترینشو انتخاب کنم چون رانندگی اینجا برام لذت بخشه ، ایمنه و میشه بعضی وقتا شیطونی کرد و یه گازی داد ولی متاسفانه! دیگه به ماشین آدم اهمیت نمیدن تا شخصیتش خیلی مهمش بیاد دستشون!

...
بعد نوشت:

ینی من عااااااااااااااااااااااشق این دیالوگم

 J : Juan
C: Cristina
V: Vicky

J: American?
C: I'm Cristina,and this is my friend Vicky.
J: What color are your eyes?
C: Uh... they're blue.
J: I'd like to invite you both to come with me to Oviedo.
V: To come where?
J: To Oviedo.For the weekend.We leave in one hour.
V: What... where is Oviedo?
J: A very short flight.
V: By plane? What's in Oviedo?
J: I go to see a sculpture that is very inspiring to me.Very beautiful sculpture. You will love it.
V: Oh, right, you're asking us to fly to Oviedo and back.
J: No, we'll spend the weekend.I mean, I'll show you around the city and we'll eat well,we'll drink good wine,we'll  m - a - k - e love.
V: Yeah, well, who exactly is going to "m - a - k - e love"?
J: Hopefully, the three of us.
V: Oh, my God.
J: I'll get your bill.
V: Jesus, this guy!He doesn't beat around the bush.Look, senior, maybe in a different life.
J: Why not? Life is short,life is dull, life is full of pain,and this is a chance for something special.
V: Right, well, who exactly are you?
j: I am Juan Antonio. And you are... Vicky, and you are Cristina, right? Or is it the other way around?
V: Yeah, that's right. It could be the other way around, because frankly it doesn't matter, because either of us will do to keep the bed warm.You know, I get it.
J: Well, you are both so lovely and beautiful.
V: Yeah, thank you, but we do not fly off to m - a - k - e love with whoever invites us to charming little Spanish towns.
J to C:Does she always analyze every inspiration until its grain of charm is... Uh... squeezed out of it?
C: I guess I have to say that I'm... My eyes are green, actually.
V: Oh, God, look... I wouldn't call our reluctance to leap at your s-e - xual offer being over-analytical. If you would care to join us for some recognized form of social interaction, like a drink, then we'd be fine, but otherwise, I think you should try, you know, offering to some other table.
J: What offended you about the offer? Surely not that I find you both beautiful and desirable?
V: Offended me? No. It's very amusing... galling, to be honest... but... Is it my imagination, or is it getting late?
C: Shall we go? I would love to go to Oviedo.
V: What? Are you kidding? Can we discuss...
C: I think it would be so much fun. I think we should go. I would love to go.
V: Cristina, can we discuss this some other time, when...
J: You know, when I saw you across the room at the art gallery, I noticed you have, uh, beautiful lips. Very full, very sensual.
C: Thank you.
V: Okay, okay, look. If you want to go...
C: Well, I can't guarantee the lovemaking, because I happen to be very moody.
J: Let's not negotiate like a contract.I came over here with no subterfuge and presented my best offer.Now I hope you will discuss it and give me the pleasure to take you with me to Oviedo. I have the good fortune to borrow my friend's plane. It is just big enough for the three of us, and I am a very good pilot.
V: Oh, it sounds very safe.
J: Think it over.
.
.
.
V: I hope you're joking about going.
C: My God, this guy is so interesting.
V: Interesting? What's so interesting? He wants to get us both into bed. You know, but he'll settle for either,in this case you.
C: Vicky, I'm a big girl, okay? If I want to sleep with him I will,if not, I won't.
V: Cristina, he's a total stranger.
.
.
.
V: It's a mistake, Cristina.

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

اخلاقیات


به هیچ وجه اعتقادی به دریافت و پرداخت کاری ندارم.
اگر بگیم کسی که کار خوبی انجام میده نتیجه ای خوب میگیره قابل اثبات نیست. اینو اگه بخاییم قانون کنیم اینقدر استثنا میاد توش که نمیشه. برخلاف مزخرفاتی که تو مخمون کردن، دزدها و کسانیکه که کاری با اخلاقیات نداشتن زندگی داشتند که دوست داشتند و برعکس. اینکه کسی دزدی نمیکنه پس زندگی خوبی داره قابل دفاع نیست. اینکه کسی که احترام میزاره احترام میگیره مال امروز نیست. ممکنه مامانتون قربونتون بره و شهردار بهتون مدال بده ولی کلا کسی باهاتون حال نمیکنه! ممکنه کلی فحش بخورینو لعنت بشین ولی بدشون نمیاد شگردتونو به اونهام یاد بدید.
اینا همش داخلیه ، گرگیه .
اگر احساس خوبی داری از کاری، انجامش بده. دنبال برگردونش نباش و اگه با کاری حال نمیکنی ، بندازش دور! بدرک که چی میشه

اخلاقیات فقط زمانی بدرد میخوره که سودتون توشه!

پس منتظر چیزی نباش.

پ.ن. گیر ندین. حالم خوب نیست!
.
.
.