۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

Love Actually








دوست داشتم اولین پست سال جدید رو با عشق شروع کنم. 
با دوستان جدید و قدیم لحظه سال جدید رو با هم بودیم و از لحظات خوبی که داشتیم لذت میبردیم.( بخصوص شراب ) 
نمیدونیم چرا ولی اون لحظه که به زور همسر یونانی امیر ، کلاه بوقی سرم گذاشته بودم و بوق میزدم ، دیدم که همه دوستان همو در آغوش گرفتن و بوسیدن. این بوسه ها رو دوست داشتم. نشستم و فکر میکردمو مینوشیدم. به سالی که گذشت. به هر لحظه سال پیش.بعد از لحظه تحویل ،  بیشتریا ساکت بودن و معلوم بود فکر میکنن به سالی که گذشت. منم فکر میکردم...
از تحویل سال پیش که برای سفر به مونترال تو مترو بودم و یهو وایسادو همه شروع کردن جیغ زدن که الان تحویل میشه و ما میخاییم تو میدون شهرداری باشیم نه تو مترو... تا لحظاتی که دوست داشتم و  ... تا پروژه هایی که اومد و منو خوشحال کرد و ... تا ... تا...
امیدوارم سال جدید برام و برای همه سال خوبی باشه و یه چیزو فراموش نکنیم...

دوست داشته باشیم و اجازه بدیم دوستمون داشته باشند 
که معنای زندگی نه کار نه پول نه قدرت و نه هیچ چیز دیگه ای ست 

از کوچکترین لحظات استفاده کنیم برای عشق ورزیدن که معلوم نیست لحظه بیشتری مونده باشه


پ.ن. عنوان پست نام فیلمیه زیبا به هنر نمایی هنرپیشه های محبوبم. یکی از فیلما ییه که اشکمو درمیاره



۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

آخرین پست 2010

این پست واسه اینه که آخر سالی خالی باشه شگون! نداره. 
 

 
هیچوقت فکرشو نمیکردم فرش و گبه خونرو بخام از آیکیا بخرم!!!  


آن وارد  تاپ مدل جدید آمریکا ... چند روز پیش مصاحبشو دیدم تو تی وی و اینجا نشون میده که چه میکنه این فتو شاپ!!! هیچ شباهتی با واقعیت نداره! باید برم فتوشاپمو قوی کنم ... دو نقطه ... دی


 همین!



۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

پ.ن. بای بای 2010. سالی که باهات حال نکردم.





پ.ن.1 : اعتقاد دارم اروپایی ها موسیقی آمریکایی رو خیلی بهتر از خود آمریکاییها میشناسن. نمونش Caro Emerald هست که وقتی میخونه از ته دله و سبک جاز رو که زیاد ازش خوشم نمیاد لذت بخش میکنه. اگه به یوتوب دسترسی دارین اینا شو ببینین:
Back it up و The other Woman که موسیقیش واقعا زیباست.



پ.ن.2 : طبق معمول ما برنامه ریزی کردیم و نشد! میخواستم برای اولین بار با ماشین خودم برم اونور مرز و نیویورک رو ببینم که توفان برف اومده و گفتن همه تو خونه بمونن! تازه بد ترم میشه! حالا تورونتو! آآآآفتاب هااااا !
منم که پر رو پر رو!
امیدوارم این چند روز باقیمونده بتونم یه برنامه دیگه جور کنم

پ.ن.4 : هنوز نسکافه نستله از همه کافی های دیگه برام با مزه تره

پ.ن.5 : این یک ماهه اینقدرفیلمای خوب دیدم که خوشحالم. دوستی دارم که میتونم بگم خداوند فیلمه. بنا به شغلش حتی نقد های مربوط به فیلمها رو میخونه و برام توضیح میده. میدونه از چی خوشم میاد و با اینکه خودش خوشش نمیاد بازم برام اطلاعات جمع میکنه و بهم میگه چه فیلمایی رو ببینم. ( تو یه پست جدا توضیح میدم ) همه موسیقی های فیلم ویکی کریستینا رو گرفتم وگوش کردم (من شیفته این فیلمم). یکی از آهنگ ها که مال پاکو د لوچیا هست منو میبره به سالهای دور. زمانی که با سبک فلامنکو هیچ آشنایی نداشتم و وقتی میرفتم خونه خانمی که به عنوان معلم بهش ریاضی درس بدم، بعد از درس چند تا آهنگ تو این سبک با گیتار میزد. نکته جالب این بود که این خانم فقط 17 سالش بود و خودش استاد چند نفر دیگه بود! حیف که زده شد و موسیقی رو گذاشت کنار

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

گرگ ها و آدمها



اعتقادی به اینکه چه ظرفی مال چه کاریه ندارم. بعضی وقتا دوست دارم چایی رو توی گیلاس شراب بنوشم! یا هات شکلات رو تو کاسه!

ولی معتقدم ظرف باید تمیز و از جنس خیلی خوبی باشه. از ظرفای یبار مصرف متنفرم ( بجز بودن در مسافرت)

تا حد امکان چینی رو ترجیح میدم و تو کافی فروشی هم میخام که تو ماگ برام بریزن. این شانس رو داشتم که 2 سه سالی تو کارخونه تولید چینی و کاشی کار کنم تا کیفیت رو بهتر بفهمم. گرچه وقتی بهم از تولید خودشون به عنوان کادو میدادن یراست هدیه میکردم به خانمی که کمک دست مادرم بود و این چیزا خیلی خوشحالش میکرد.

اعتقادی به قیمت اجناس ندارم و وقتی ظرف یا پارچه ای رو تو دستم میگیرم احساسم بهم میگه اونو بخرم یا نه!
از بعضی ظروف آشپزخونه آیکیا خوشم میاد، از بیشتر لباسای تامی - هیلفیگر ، تقریبا همه کفشای تیمبرلند ، ....

البته خیلی چیزا اصلان ارزش لمس کردن هم ندارن .... ( و بعضی چیزا اینقدر محترمن که باید خیلی با احتیاط لمس کرد )
.

.

ارزش ها چیزایی هستند که ما به اجناس و افراد میدیم. اونها میتونن مارو از ارزشی که بهشون دادیم پشیمون کنن یا شرمنده!

در مورد من البته تقریبا همه ارزش گذاری هام برای اجناس درست بوده و متاسفانه اکثر ارزش گذاری هام در مورد افراد اشتباه!

دلیلش کاملا برام واضحه :
من افراد رو همون اول مورد قضاوت قرار نمیدم. اعتقاد دارم همه خوبن و قابل اعتماد. لازم ندارم " لمس" کنم تا کیفیت بیاد دستم. "انسان" بودن برام ارزش داره و هر کمکی از دستم بر بیاد براشون انجام میدم. تا حد امکان هدیه با ارزشی براشون میگیرم و ارتباطم رو باهاشون با احترام بالا نگه میدارم. بارها گول خوردم و دورم زدن. بارها ... ولی اعتقاد دارم برای قضاوت باید دوستانی رو ببینم که با هم موندیم و تو شرایط سخت کمک هم بودیم. شرایط سختی که مستقل ترین آدما هم به کمک هم احتیاج دارن. اینه که واقعا خوشحالم میکنه و مغرور از داشتن این جور دوستا.

حتی اگه اشتباهی ببینم فورا میبخشم چون هرکسی اشتباه میکنه ولی " انسانها" خودشون دوست دارن ارزششون رو بیارن پایین . از اونجایی که "دوست" بودن با افراد کم کیفیت برام مثل کاپوچینو خوردن تو "گلدون شکسته" میمونه ترجیح میدم این افراد رو کلا حذف کنم

اعتقاد دارم بعضی افراد به سطحی که خودشونم نمیدونن "عادت " کردن و نمیتونن "احترام" رو دایجست! کنن. ( حضم؟ هذم؟ حضم؟ ... از دست این زبون عربی تو فارسی که اسم منم کرده کسری! بجای کسرا )

...

..

.


این قصه ادامه دارد...

Big Wolf & Little Wolf is a touching story of friendship between a big wolf and a little blue wolf who moves into the neighborhood. Big Wolf is accustomed to being the biggest wolf in the woods, and also quite set in his solitary ways. He feels threatened by the small new wolf who wants to befriend him. When Little Wolf disappears for the winter, Big Wolf realizes "a little one, indeed a very little one, had taken up space in his heart


پ.ن. برای دیدن عکسا همونطور که آیسبرگ گفت از ف.ی . L . تر ( زبونم لال! ) ش. Kن استفاده کنید
. تن کی یو!

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

نوا


زمان : چند شب پیش
مکان : نوا کلاب

من: حالم گرفته. الکی. الکیه الکی که نه . میدونم چمه. باید فوری درمان بشه. میرم جایی که خاطرات خوبی دارم. هیچوقت تنها نرفتم و واسه شام هم نرفتم.
.
.
های.... رزرو کردین؟
من: چیو؟
اونا: میز شام
من: نه! ( یه نگاه به هم میندازن و خیلی ناراحت حاکی از تالم شدیدشونه میگن : ااوه ه ه ساری! )
همیشه دعوت بودم و به این چیزا توجه نکرده بودم
مطمئنم با یه 10 دلاری مشکل حل میشه ولی بیخیال. جایی که پره رستورانه میرم.
دوست ندارم با ناراحتی شام بخورم. پس میرم فروشگاهی که تا صبح بازه قدم بزنم تا یادم بره. فوری یادم میره. یه پیانو میبینم و به یاد روزی روزگاری یه حال کوچولو ...
ساعت میشه 11شب
دینگ: کی این موقع زنگیده؟ ای وای ..
من: سلام
اون : سلام ( شدیییید ناراحت میزنه! )
من: ...
اون: ...
...
من: چی شده؟ گند زدی؟
اون: میشه ببینمت؟ به هم زدیم!
من: ( با شیکم گشنه اصلا حوصله ندارم.اصلا توو موود نیستم. مطمئنم هستم فرداش باز میشن عشاق ملکوتی! ) دارم میرم نوا
اون: اوکی . اومدم ( من که تصمیم داشتم یکم رقص ملت الکی خوشو ببینم و آبجویی یزنم حالا باید چیز ناله گوش کنم. فکر میکنم هرچی باشه از اینکه از این حالت دربیام بهتره! )
....
من: تو این سرما با دامن اومدی؟؟؟
اون: آره دیگه! اومدم کلی برقصم! ( فکر میکنم چقدر خانوما ریلکسن! فوری رفته خونه و لباس عوض کرده و به خودش رسیده و اومده برقصه. بمیرم براش که اینقدر ناراحته )
من: چی میخوری؟
اون: کرونا
( در این زمان بود که من بزرگترین اشتباه رو کردم:
من: یه کرونا با یه گینس ( هرچی فکر میکنم که چرا؟ نمیدونم! برای اولین بار گینس! )
نمیدونم یارو منو خیلی اینکاره دید یا چی؟ واسه اون یه لیوان یبار مصرف کوچولو کرونا لایت ، واسه من یه لیوان نیم لیتری از یه مایع قهوه ای غلیظ بدون کف که گویا بهش میگن خود خود آبجو!
تو مایه حرف و اینا که من زدم برم یکم رقص ببینم که یهو همه ساکت شدن! تلویزیون های شونصد اینچی اطراف ، مسابقه دو نفرو پخش میکردن که میخواستن بزنن چشم و چال همو درارن. کاشف به عمل اومد که یکی از آمریکاس یکی از کانادا و مسابقه فیناله

سیستم کامل شد:
یه مایع افتضاح که بزور قورت میدم + ناله طرف + 2 تا بوکسور که صورت همو خوشکل میکنن - رقص - غذا
ولی یه خوبی داشت:
ناراحتی خودمو یادم رفت!
.
پ.ن. وقتی با کسی هستین ، هیچوقت چیزی رو برای اولین بار تجربه نکنین
پ.ن. پانوشت قبلی اشتباهه! مگه میشه؟
پ.ن. وقتی با کسی هستین ، هیچوقت غذایی رو برای اولین بار سفارش ندین ( آها! )
پ.ن. عکس بردار خودمم ولی قدیمیه

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

آخرین آیه بعلاوه 1




با کسی که " نمیداند " دوستی نکن


۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

جمله - فیلم




نمیدونم چی میخام ولی میدونم چی نمیخام


به نقل از کریستینا... وودی آلن

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

ز گهواره تا گور بیخیال

ریش و سیبیل گذاشتم! برای اولین بار تو زندگیم! منشی 90 ساله شرکت میگه: کسرا ... مد شده ؟ ( تنها انگلیسیه که اسممو کاملا درست میگه ) مدیر فروش پاکستانی میگه : آهاااا توو روزنامه دیدم مد شده! منم میخوام بذارم!!! مدیر هندیه سرویس میگه سنت رو بیشتر نشون میده. منتظر مدیر عاملم ببینم اون چه نظری میده. منو دید... یکم نیگام کردو گفت: چرا برای ترم پاییز درس برنداشتی؟ مرسی توجه.



هفته پیش گفت خیلی ناراحته ، چرا دعوتش نمیکنم؟ گفتم بیا. 3 روز قبل گفت حتما میاد! احتمال دادم بیاد. یکم چیز میز خریدم برای شام. امروز گفت یه مشکلی پیش اومده که دیر میاد ولی حتما میاد. مطمئن شدم نمیاد. 2 تا آبجوی گووگوولی و یه شام درجه یک و "Family Guy" شبم رو ساخت. فقط امان از این دندون درد لعنتی که بعد از عمل هم درد داره.

دیشب تو کانال ایتالیا یهو دیدم یه فیلم ایرانی داره نشون میده! با زیر نویس انگلیسی! هانیه توسلی بود و شب! بازم مثل شبهای روشن. از دیدنش لذت بردم. تو اینترنت گشتم که ببینم چرا چیزی ازش نمیدونم. فیلم مال نیکی کریمیه که قسم خورده بودم هیچ فیلمی ازش نبینم تا کم کم یاد بگیره . اسم فیلم " یک شب " هست و درباره آدمای دورو ورموون. تو ایران اکران نشده بود.

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

آیه 9



اینکه چجوری به یه موضوع وارد بشی ، سرنوشت موضوع رو عوض میکنه


.

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

دوست

هفته پیش رفتم مونتریال. دلم سفر میخواست. دوست داشتم دوستای خوبمو ببینم. حالا چند تا کار دیگه هم انجام شد که راضیم. تو برگشت با خودم فکر میکردم که ...

- آدما اگه کار خوبی انجام میدن بیشتر برای خودشونه تا برای دیگران. این احساس رضایت دیگران از خود بیشتر حال میده تا رضایت خود از خود


- نحوه چیدن و سرو شام کاملا نشون میده پیش دیگران چه ارزشی داری. اینکه برات تدارک شام ببینن، شمع روشن کنن، مواظب باشن که بهترین حالت مزه و رنگ در بیاد سر میز شام نشون میده که از اومدنت خوشحالن و دوستت دارن. البته ناراحت بودم از اینکه شرابی رو که با وسواس پیدا کرده بودم یادم رفت بیارم و بهشون هدیه کنم!


- فردا صبحش ( که هالویین بود ) برای صبحانه رفتیم یه کافه دنج و قشنگ. یه بشقاب پر از تکه های کوچیک و آرایش شده میوه های مختلف و بیگل تازه و برشته شده

2 - ویکی کریستینا بارسلونا

چند روز پیش فیلم Vicky Cristina Barcelona رو برای چندمین بار دیدم. خیلی قشنگ نشون میده که حتی آدمهایی که قوانینشون برای خودشون خیلی محکم و قوی هست که به دیگران هم توصیه میکنن وقتی در شرایط خاصی قرار بگیرن تمام قوانین رو فراموش میکنن. صحنه های آخر فیلم ویکی که نامزد داره و اوائل فیلم خیلیی رو این موضوع تاکید داره که وقتی نامزد دارم دیگه هیچکس جز اون! به آب و آتیش میزنه تا خوان آنتونی رو ببینه و آرزو میکنه که خوان با حرفای گرمش ... کنه!


خوان "آدم خاص" فیلمه چون با استفاده از زبونش به راحتی میتونه با هرکی میخواد بخوابه. هنر مند هم هست و نقاشی میکنه. با 2 زن با هم رابطه داره که زنها هم میدونن و مشکلی با این موضوع ندارن. وقتی خوان بهش پیشنهاد ملاقات میده نشون میده اصلا علاقمند نیست و خوان به فکرش نباشه ولی کارگردان نشون میده که ویکی باارها لباس عوض میکنه که بهتر و جذاب تر بشه که خوان خوشش بیاد. وقتی خوان میخواد شروع کنه ویکی میگه خدایا دارم چیکار میکنم؟ این اصلا معنیش پشیمونی نیست بلکه داره به خوان میگه لطفا بیشتر راضیم کن! یا جاییش میگه خوب حالا ینی چی؟ باهات بخوابم بعدشم برم پیش همسرم؟ انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده؟ اینم اصلا معنیش خودش نیست. گفتن چیزی به کسی که اون چیز رو کاملا میدونه فقط برای اینه که بگه من میدونم دارم چیکار میکنم. لطفا بیشتر سعی کن. من از اینکه اینجام خیلی هم راضیم. این تیکه اینقققدر رو من تاثیر گذاشته که فکر میکنم از یه سیاره دیگه اومدم. من نمیتونم خوان باشم. واقعا نمیتونم.

پس:

آدم خاصی نیستم!

( این عکسش که با حلقه تو انگشت جلو چشمشو گرفته واقعا صحنه خداییه! دمت گرم وودی آلن! )


موضوع دیگه اینه که ویکی بارها تو فیلم به خودش میگه من همسرم رو دوست دارم. من میتونم بهش تکیه کنم. اون چیزیه که من میخوام. یعنی دقیقا از نظر منطقی دوستش داره. همسرش مرد زندگیشه ، ویکی رو دوست داره و میخواد باهاش زندگی کنه و دائما با ویکی در ارتباطه ولی ویکی نشون میده همون اول فیلم که خوان بدون مقدمه بهش پیشنهاد همخوابی میکنه و اونم خیلی سرد و با اکراه جوابش رو میده ، در حقیقت عاشقش شده ولی از نظر احساسی! و مثل بقیه مایله که به دنبال عشق احساسیش بره هرچند که منطقش اصلا اینو قبول نداره. خوش گذشت!


3 - خودتوم قضاوت کنین! تو کافی فروشی قلک گذاشتن برای بچه ها پول جمع کنن. هموطنمون هم کمک کرده!
(عکس)

4 - تو گوگل دنبال یوهان سباستین باخ میگشتم. بشنوین چی بهم دادده !!!

آی پری باخ پری باخ با اجرای ارکستر فیلارمونیک

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

I Walk Alone



لذتی که از شنیدن کلاسیک - متال ( عنوان اختراعی خودم ) میبرم وصف شدنی نیست و معمولا تو سبک گاتیک میشه گیرشون آورد.
" تارجا تورونن " یکی از خواننده های محبوب منه که بعد از جدایی از " نایت ویش " مستقل آلبوم میده و هر آلبوم به آلبوم واقعا عالی تر میشه. خوبیه گروههای موسیقی گاتیک اروپا اینه که ریتم کلاسیک هم قاطی آهنگ میکنن.
.
لینک دانلود آهنگ I walk alone.
.

آهنگ بعدی مال خداوند قدیمی موسیقی "ریچی بلک مور" جان عزیز هست که مارا در ماشین موقع رفتن و برگشتن سرکار هایپر مینماید


لینک دانلود آهنگJourneyman

این روزا عجیب از موسیقی لذت میبرم. خوش به حالم !

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

چیز میز



چون دیروز ماشین حاضر نبود گفتم امروز ماموریت بیخیال که یهو دیدم رئیس ، سویچ ماشین تازشو گذاشت رو میزم! پریدم پشتش و از 3 ساعت رانندگی به شمال اونتاریو ، جاهایی که تاحالا ندیده بودم لذت بردم. فصل پاییز اینجا فوقالعاده زیباست و برگ ها اینقدر قرمز میشه که باور کردنی نیست. کارارو انجام دادم و ناهار توپی زدمو برگشتنی دیدم اینقدر این ماشین نرم میره و بی صدا که داره حالم به هم میخوره! وقتی رسیدم شرکت هیچکس نبود. احساس کردم پشتم درد میکنه که مسلما بخاطر صندلی افتضاح ماشینای آمریکاییه. رسیدم خونه و فوری حوله رو برداشتم که بپرم تو استخر و جاکوزی که پشتم خوب شه که دیدم ای دل غافل!
شبکه BET اوارد 2010 رو گذاشته. اوووففففف. خداوندان موسیقی R&B که تنها سفیدشون امینم بود.
آلیشا کیز ، امینم و چند خواننده درجه یک و رقص عالی از کسی که ادای مایکل جکسون رو در میاورد با صدای عااالییی از سیستم اینجانب که چاره ای جز زل زدن به تی وی و سراپا موسیقی شدن برام نذاشت. یه سری به سایت BET.COM بزنید با اجرای عالیه کویین لطیفه و بزرگداشت یک عمر موسیقی پرینس

لینک شو



- اومدم در مورد پینک فلوید چیزی بنویسم که گفتم نکنه یهو راجر جان یا دیوید جان بیاد بلاگ این آقا گرگه ! بیخیال شدم. ( راستی خانمه همسرشه. من نمیدونستم! )


حرف آقا گرگه شد! میدونید که من از طرف آقا گرگه که زبون ماها رو بلد نیست چیز مینویسم. آقا گرگه چند هفته ای هست باز بیدار شده و طبق معمول فقط نیگام میکنه. هیچی نمیگه. یه جوری نیگا میکنه که از صد تا چیز! بدتره.


- داشتم ترانه های قدیمی مرجان رو گوش میکردم. یادمه بچگیام عاشقش بودم. خوش بحال جوونای قدیمی ، چه حالی کردن با این موسیقی و صدای خواننده های قدیمی. یادمه عاشق مدونا هم بودم. هفته پیش که رفتم برای دیوار خونه تابلو بخرم چند تا تابلو نقاشی از مدونا هم بود. فکر کردم اگه 20 سال پیش بود همرو میخریدم ولی الان فقط به دیدنش اکتفا کردم

- تلفونم رو وصل کردم به تلویزیون. یک هفته طول کشید تا قطعاتش رو دونه دونه گیر بیارم و با نقشه دانلودی به هم وصل کنم. حالا تی وی بنده وصل شد به اینترنت اولین کلیپی هم که با رادیو جوان دیدم حدس بزنین چیه


- هانا مونتانا رو میشناسین ؟ یه سریاله مال وایت دیزنی. این خانواده تووووووپن! پسره ادای "آزی آزبرن" رو در میاورد از خنده از کاناپه افتادم. بازیشون عااالیه


- فیلمای کمدی قدیمی که دوست داشتمو دانلود کردم. "اسکیری مووی" 1و2و3و4 ، "نیکد گان" اولیو دومی و سومی ، هات شات ، تاپ سیکرت، ... هنورم باهاشون میخندم

همین. برید خونتون! D:

.


۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

حس





از انتظار کشیدن متنفرم!


.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

تو که چشمات ...




از: آقا گرگه
به : شما

موضوع: تحلیل سیستم توسط تحلیل گر سیستم.

صدای پشت صحنه میاد. نیم رخ کلوزاپ. آرایش در حد تیم ملی غنا

اصرار داره آماتوری به نظر بیاد. 3-2-1 شروع

تو که چشمات خییلی قشنگه ...

دوربین دور میشه. هنرمندا هستن. تو آهنگ جایی صدای گیتار نمیاد ولی یه گیتار دادن دست دو تا خوش تیپ که نمیدونم چیکارش کنن.

دستش یه چتر میدن. تکنسین ها یواشکی از جلو دوربین فرار میکنن که بگن اوففففف چقدرررر آماتور
دستش یه چیز دادن که ازش صدا دراره. خم میشه یه بچه ناز کنه. یواشکی میزاره زمین که دستش نباشه. یه دختر ناز میکنه. صورتشو نمیبینیم. بعد یه پسره فول خارجیو ناز میکنه. پسره معذبه.
شعر در حد شعرایی که تو دبستان به زور میدادن سر صف بخونیم. آهنگش هم در حد گروه موسیقی اول دبیرستانمون که دوم شدیم!
راه میره. هوله! اصلا با ریتم نمیره. میخنده در حالی که شعر مثلا سوزناکه. یه جاش میگه " که نموندی .. " اونجاش ناراحت میشه
فیلم بردار اصراااااار داره که ملت : من آماتورم هاااا
2 خواننده جوون، تازه اصلاح کرده، کت شلوار مشکی با عینک جاسوسی کراوات نازک و کفش کتونی! تو میکروفون عهد دقیانوس میگن: اوووو ، اووووو
دوربین دور میشه، یه زن با چوب زیر بغل میاد که ینی من شل هستم . یه سیاهپوست که نیشش بازه. زنه چوبا رو میندازه زمین که ینی همین الان معجزه شد شفا پیدا کرد. میگه : تو که چشمات خیلی قشنگه. سیاهه و زنه دست میزنن!
یه سری پروانه فوتو شاپی دورش میچرخن. با ریتم راه میره باز قاطی میکنه. میخونه میدونستی که جوونیمو واسه ... ولی یادش میره اشتباه لب میزنه. آقا من آماتورم هاااا
همون دو تا جوون رو صندلیه مبل نشستن روزنامه میبینن بهو میگن: اوووو اوووو اووو. از دهنشون او مریزه بیرون. دیگه عینک ندارن. با چترش بازی میکنه تا آهنگ تموم شه
.
نتیجه 1: من این آهنگو خیلی دوست دارم.
نتیجه 2: قرار نیست حتما چیزی دلیل داشته باشه که من خوشم بیاد !
نتیجه 3: شعرشو بیشتر وقتا با خودم زمزمه میکنم
..
..
پ ن 1 : سیستم صوتی تصویری حرفه ای بنده دی وی دی کپی شده رو نشون نمیده. یه دیویدی پلیر 17 دلاری 200 گرمی گذاشتم بغلش هر آشغالیم میذارم توش پخش میکنه. پوووووز سونی خورد. ها ها هاااا
.
پ ن 2 : دیشب اوایل خواب، یه جمله به ذهنم رسید بسیااار زیبا. گفتم فردا بگم بهتون ببینید با چه خدایی طرفید. صبح که بیدار شدم یادم رفته بود. شما " تصور " کنید که گفتم
.
پ ن 3: یه غاز رفته بود زیر ماشین بیرونم نمیومد. کشت منو تا راضی شد بره. به قول همکار چینیم ، اینا رو باید ............. کباب کرد خورد
.
پ ن 4: یکی از همکارام با شوهرش دارن میان کبک. وقتی من داشتم میومدم اصلا نمیدونستن چطور اقدام کنن و باورشون نمیشد ولی حالا دارن میان. بزرگترین هدف خانومه این بود که از دست حجاب اجباری راحت شه! نمیگم هدف خوبیه ولی از آدمای کاملا بی هدفی که میان اینجا و بعد مدتیم دست از پا درازتر بر میگردن خیلی بهتره
.
دیگه همین. بای
.

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

اولین پیتزا...




یه کانال تلویزیون اینجا اسمش کانال غذا هست. یکی از بهترین برنامه هاییه که من با شوق فراوون نیگاش میکنم. یکی از کارای جالبش اینه که 4 تا سر آشپز از اطراف یونایتد پیدا میکنه و بینشون مسابقه میذاره. اول از همه بیوگرافیشونو میگه. بعدش بهشون یه سری مواد اولیه میده با تمام امکانات که تو مثلا 10 دقیقه باید از همه مواد استفاده کنن و غذا درست کنن و بعد داور ها به مزه غذا و نحوه چیدن تو بشقاب نمره میدن و یکی دک میشه. بعدیا باید دوباره یه غذا دیگه درست کنن و ...
حالا فکر نکنین من یه آدم خپل و پر خورم هااا... دقیقا برعکس! ولی اشتهای فراوونی دارم !
این اتفاق البته جدیده. آدمی بودم بسیار بد غذا و بهانه گیر برای غذایی که دوست ندارم. خدا نصیبتون نکنه که برید سربازی چون چنان آشغالایی بهتون میدن که ارزش دستپخت مادر رو با تمام وجود میفهمید و از طرف دیگه هر غذایی بذارن جلوتون میدونید که خیلی براش زحمت کشیده شده و فقط به مزش توجه نمیکنید.
شانس اینو داشتم که اوایل که اومدم اینجا یه یک ماهی تو Laval نزدیک مونتریال پیش یکی از دوستان صمیمی بودم و کار پخت و پز با اون بود و ضرف شستن ( که ازش متنفر بود ) با من. این پسر چنان با علاقه و اشتیاق غذا درست میکرد یا به مواد اولیه تو فروشگاهها علاقه نشون میداد که منم خودبخود علاقمند شدم. از قضا ( یا غذا ) یه رفیق آشپز فرانسوی هم داشت که بهش خط میداد. وقتی همبرگر آماده میکرد و باربیکیو رو علم میکرد نیاز به دعوت نبود. همه از اینور و اونور حمله میکردند.
حالا اصلا چی شد من اینا رو میگم؟
بنده یک فقره خواهر دارم که خیلی دوسش میدارم! ایشون همیشه " اولین خوردنی" های خونه رو ثبت میکردند. وقتی ایشون دبیرستانی بودن و من هم نی نی ، یروز با یه قوطی اومد و گفت این اسمش پیتزاس! همه با چشمای واز واز نیگا میکردیم که عجب! بعدش خودمون تصمیم گرفتیم درست کنیم تا فر گازمون که همیشه به عنوان کمد ضروف استفاده میشد یه استفاده دیگه هم پیدا کنه. محصول کار که با خمیر نون بربری! ساخته میشد البته افتضاح نبود ولی جالب هم نبود تا اینکه داییه محترم از فرنگ تشریف آوردن و گفتن این چیه؟؟ گفتیم پیتزا! گفت نه عزیزم، این ساندویچ سوسیس کالباس پهنه! البته ایشون خودشون صاحب پیتزا فروشی بودن و گویا میدونستن! هیچوقت نشد یه چشمه نشون بدن.
از همه اینا که بگذریم اصل موضوع اینه که منم خیلی علاقمند شدم به آشپزی. البته اصلا وقتشو ندارم و از طرفی آشپزی برای فقط یک نفر که خود شخص شخیص خودم باشم همچین حال نمیده ولی سعیمو کردم. اولین بارهایی هم که یه جیزی درست کردم خوب شده. مثل اولین باری که پوکر یادم دادن و جند دست شخص استاد رو بردم!!!!
این غذای 1 ساعت پیشمه که بعد از یه دویدن و پیاده رویه طولانی به بدن تزریق نمودم :


با وجود خستگی نتونستم دکور رو بیخیال بشم. سس ایتالیایی و مایونز یعنی بمب اتم!

پ.ن. 1 میگن اولین پیتزای تهران اینجاس:
پیتزا داوود
کسی تاحالا رفته؟

پ.ن.2 یاد فری کثیف افتادم تو شبای زمستو و سرد که غذا بگیری ببری اون پارک کوچولوی بغلش زیر بارش برف و نور سو سوی چراغا با دوستات بخوری. فری جون کجایی؟

پ.ن.3: بهترین خاطره من از پیتزا ، پیتزا آفتاب هست زیر ساختمون آفتاب تو محله ونک 24 سال پیش که تو باغچه کوچیک روبروش کلی میز و صندلی گذاشته بود و پیتزایی که میخواستی و میتونستی خودت بگی یه مشت از چیا بریزه روش! البته من نی نی بودم و با خواهر و برادرم و دوستاشون رفته بودم و زیاد حالیم نبود ولی مزش و محیط فوقالعادش هنوز یادمه. سالها بعد از اون که دیگه اجازه گذاشتن میز و صندلی بهشون ندادن هم زیاد رفتم ولی دیگه نه مزه مزه بود نه محیط! پر شده از پیتزایی و محلی برای خانمها و آقایون چیز!

پ.ن.4 میگفتن پیتزا پنتری ینی آخرش! از غذا یا قضا یا قزا یا ... محل کارم شد بغل همونجا. یروز که با دوستم رفتیم اون زیر زمین مخوف تاریک ، یه آدم شل درب و داغون یه پیتزای سوخته مزخرف آورد و حالمونو بهم زد! همون باراول و آخرم شد

پ.ن.5 تنها پیتزایی که همین جدیدا لذت بردم یه جایی بود تو شریعتی نرسیده به میرداماد که اونم تو یه زیر زمین بود. اسمش یادم نیست ولی غذاش واقعا خوب بود

پ.ن. 6 اون زمونای بی پیتزاییه تهران، پیتزا جردن تاااپ بود! الان مفت گرونه
پ.ن.7 : پیتزا الوند قدیما رو یادتونه؟ همونیکه تو خیابون الوند تو یه کوچه بن بست بود و جلوش همیشه صاحب کچل خوش تیپ چشم آبیش کشیک میداد که تا کمیته اومد بهشون پول بده که برن! یه جای کوچیک و پر مشتری که به زور کافی شاپم توش چپونده بود و خاطره ساز با هم بودن خیلی ها شد. همیشه جلوش صف بود و دائم سیستم عوض میکرد تا بتونه بهتر و بیشتر سرویس بده. از وقتی بزرگش کردن و صاحبش رفت دیگه حال نداد. از وقتیم که خرابش کردن و بردنش یکم بالاتر که دیگه شد آشغال! یادمه صاحب کافی شاپ یه متریش رفت تو هم کف ساختمون پایتخت یه کافی شاپ با کلاس و خوب زد که اونم بعد یه مدتی ناپدید شد

پ.ن.8 چرا بهترین آشپزای دنیا مرد هستن؟
پ.ن.9 وسوسه شدم برم تو کلاسای آشپزی که شهرداریه محلمو گذاشته شرکت کنم هاااا
پ.ن.10 ینی من خوش شانسم که روزی 6 باز غذا میخورم و چاق نمیشم؟
پ.ن.11 N سال پیش اولین بار برادرم منو برد " موبیدیک" یه رستوران سلف سرویس که برای من خارقالعاده بود!!! بازم محل کارم افتاد اون ورا! 100 بار رفتم یک بارشم حال اون روزو نداد
پ.ن.12 : طبق معمول خواهرم اولین "نون باگت" رو کشف کرد آورد خونه!
پ.ن. 13 : بازم اولین بار خواهرم منو برد " پیتزا هات" ولی ایندفه تو لندن! که بازم فوقالعاده چسبید و بعد از اون دیگه اونجوری نبود

پ.ن. 14 حالا فکر نکنین من بچه پولدار بودم هااا همش اینور اونور! نخیر! با کللی سختی و اتوبوس و مینیبوس و گاهی پیاده میرفتیم و یه پیتزا رو 3 نفری میخوردیم!!!
پ.ن.15 گل رز قرمزم که نمیدونم چرا 2 ماه باهام قهر بود یهو 3 تا غنچه داده
پ.نو 16 : بسه دیگه دهنم کف کرد. شب خوش




۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

عشق هتل!


از بچکی عاشق زندگی تو هتل بودم. اینکه تختت همیشه مرتب باشه ( کاری که زیاد بهش اهمیت نمیدم ) همیشه بوی خوبی بده، حمومت پر از شامپوهای کوچولوو و صابونای گووگوولی باشه پر از حوله های تمیز. حمومت برق بزنه و تا یه دوش میگیری و میری بیرون تا میایی دوباره همه چیز برگشته به وضع سابق و همهچی سر جاشه.
یا بعضی وقتا تو شهرستانها که میرفتم متل یا مسافرخونه! همه جوره برام لذت داشت. هم یه مسافرخونه با اتاق 4 تخته سرد که تنها امکاناتش یه پارچ آب با لیوان بود ( که اگه تو شمال بود حتما احساس میکردی بالش و پتوش هم خیسه! ) هم یه هتل 4 5 ستاره
از همه بهتر مسافرخونه های ایرانگردی بود بهترینش هم نایین. یه مهمون سرای بینهایت زیبا ، کار معماری که میدون آزادی رو هم معماری کرده بود. اگه نرفتید حتما برید
یکبار هم که شانس اینو داشتم که تو هتل قدیمی رامسر چند روزی بمونم و با سیستم قدیمی و بوی کهنگیش به خیال زمانی برم که افراد خیلی مهم مملکتی تو این اتاقا ساکن میشدن و منظره فوقالعاده ای رو میدیدن. و از بوی درختای بزرگ اکالیپتوس مست میشدن
حتی وقتایی که هیچ جایی گیرم نمیومد و مردم خوب هر منطقه اتاقی بهم اجاره میدادن و بهترین وسایل خابشونو که مال مهمون بود برام میذاشتن. صبح هم میدیدم که چه صبحانه اعیونی برام چیدن.
یاد سرعین افتادم 25 سال پیش یاد سبلان با عسل و سر شیر تابش و رود ارس با مغز گردوهای عالیش
یاد استخر هتل رامسر که تو پاییز برای خودمون اختصاصی کرده بودیم و کارمند هتل هم برامون عصرونه مخصوص میاورد کنار استخر
.
.
حالا هم که میرم حموم خونه خودم میبینم که همه چیز اونطوریه که دوست دارم. وان تمیز و تازه ، دوشی که با وسواس انتخاب کردم، شیر های قشنگ و حوله هایی که تمیز و مرتب آمادس ولی دلم نمیاد استفاده کنم! و بازم حوله قدیمیمو استفاده میکنم
چیزایی که بو های خوبی بدن و چند دقیقه ای فقط لذت ببرم.
یاد هتل هایی افتادم که برام رزرو میشد تو جاهای خوب دنیا، مجانی ولی اینقدر خسته میرسیدم بهش که رو تخت خوابم میبرد و نمیتونستم از امکاناتش استفاده کنم ولی مینوشتم رو آینه حموم که شامپو ها و صابونهای نصفه رو دور نندازین. من یکی دوز دیگه هم اینجا ساکنم و شاید خدمتکارا کللی تعجب میکردن!
.
.
ولی الان یه جوری شدم! یادم افتاد خیلی وقت پیش زمانیکه داشتیم هتل هما رو کار میکردیم تو اعیونی ترین سویت هاش مناظری رو میدیدم که حالمو بهم میزد. میدیدم مهمون های شب قبل کثافت کاری رو به حدش رسوندن و خدمتکارهای هتل فقط فحش میدن و تمیز میکنن! میگفتن اینجا هتل اومده ولی فرهنگش نیومده. عده ای که پول بی حساب دارند یکماه یکماه اتاقا رو اجاره میکنن و به گند میکشن. حتی بعضی وقتا مجبوریم رنگ بزنیم یا حمومو نو سازی کنیم!
یا میبینم تو اخبار که کسانی هستند که با تمام وجود کار میکنند ولی رفتن به یک حموم براشون آرزو و رویاست
اونوقت قدر داشته هامو بیشتر میدونم
و فکر میکنم حتما یکی خیلی دوستم داره که بهم لذت لذت بردن رو میده
دمش گرم
.


۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

سیتی - زن !


به احترام قاضی ... بلند شید.....

فکر کردم الان یه خانم مسن با تیپ اروپایی وارد میشه و تند تند یه چیزایی میگه و میره
بر خلاف نظرم یه مرد جا افتاده با تیپ هندی با لبخند وارد میشه: بنشینید.
نحوه صحبتش منو یاد استیو جابز انداخت که کوتاه صحبت میکنه و بعد از چند جمله نتیجه میگیره.

امروز روز بزرگیست. شما شهروند بهترین کشور دنیا میشید. شما میتونید لیاقتتون رو نشون بدید. شما کانادا رو حتی از کشوری که به دنیا اومدید بیشتر دوست خواهید داشت . اینجا همه برابرند. حتی از لحظه ای که به کانادا وارد میشید تمام حقوق عادی رو دارید. هیچ جای دیگری در دنیا اینطور نیست. ما همه تلاش میکنیم که روز به روز کشورمون رو بهتر کنیم. من تا 18 سالگی تو یک ده تو پنجاب هندوستان زندکی میکردم. تعریف کانادا رو شنیدم و اومدم. رفتم دانشکاه تورونتو ثبت نام کنم. گفتم فعلا برو دبیرستان گرید 13. رفتم اونجا گفتن برو گرید 10. گفتم باز خوش شانس بودم که نگفتن برو گرید 1 . تو چند ماه امتحاناتو پاس کردم و رفتم دانشگاه. خوش شانس بودم که غذام مجانی بود. میدونید چرا؟ چون تو یه رستوران ظرف میشستم و غذا هم همونجا میخوردم. کسی به من کار نمیداد. میگفتن تجربه کانادایی نداری ولی من چطور میتونستم بدون کار تجربه کسب کنم؟ یه کار یک هفته ای بهم پیشنهاد شد. شد 1 ماه شد 6 ماه. ...
الان من قاضی ایالتی و عضو پارلمان اونتاریو هستم. در حالی که در هندوستان آدما از یه حدی بالاتر نمیتونن برن. تو بیشتر کشورها همینطوره. من به سختی تلاش کردم و راضیم. شما هم تلاش کنید و یک موضوع خیلی مهم رو فراموش نکنید. به بقیه کمک کنید که بالا بیان. از زمان زلزله هاییتی تا جلسه دولت و کمک به اونها 1 ساعت بیشتر طول نکشید در حالی که در کشورهای دیگه کلی کار داره ...
احساس فوقالعاده خوبی داشتم. من که از عکس گرفتن متنفرم با کمال میل باهاش دست دادم و عکس گرفتم ( این عکس من نیست ;)
خلاصه از امروز زندگی یجور دیگه میشه و اینا.


۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

!


ناراحت بود. ساندویچشم نخوره ول کرده بود. گفتم چته؟ گفت مهمونی دعوتم ولی لباس ندارم. باورم نمیشد که حتی یه لباس ترو تمیزم نداشته باشه. گفتم بیا خونه ما از کمدم هرچی دوست داری بردار. خیلی خوشحال شد و گفت پس تو هم بیا. گرچه میل زیادی به رفتم تو مهمونی ها نداشتم ولی حس کنج کاوی باعث شد قبول کنم.

مهمونی نزدیک خونه ما بود. صاحب مهمونی که درو باز کرد خوش و بش گرمی با اون کرد و بعد منو دید. گفت " من حافظ هستم " تو دلم گفتم چه باحال! هنوز منو نمیشناسه ولی شوخی میکنه ، منم شوخی کنم .

گفتم " خوشبختم. منم فردوسی هستم ! "

عجیب بود که نخندید. حتی یکم جدی شد. مارو که راهنمایی کرد تو دوستم یواشکی بهم گفت خره اسمش واقعا حافظه! خیلی ناراحت شدم.

احساس گرگی رو کردم که تو خونه "استاد" زیادیه. از مهمونی چیزی نفهمیدم و فکر میکردم چجوری زودتر راحت شم که تصمیم گرفتم با خوذم کنار بیامو یکم عوض شم. سرمو با خوردنی های کوچیکی که بود گرم کردم و دیدم مثل من کم نیست. بیشتر که دقت کردم دیدم حدود 30 نفری هستیم. بعضی ها خوش بعضی بی تفاوت بعضی ناراحت و گیتار به دست بعضی مشغول رقص و بعضی گرفتن ایراد از اینو اون. دوستم گفت این مهمونی روشنفکریه! ینی اینجوریه! یاد " اتمسفر روستیک " محافل روشنفکریه "موخوره" افتادم

نمیدونم چی شد که مارم جزو افراد ناراضیه انقلابی فرض کردند که یه گیتار دادن دستم که تو هم بزن.

اگه یه روزی نوم تووو ....

نه دیگه بسه. حااالم از گیتار بهم مبخوره! گیتار رو حواله دادم به کسی که موهای بلند و قیافه ناراحتش حاکی از روشنفکر بودنش داشت. بدون توجه دوباره مشغول عشق بازی با چیپس و ماست و خیار شدم.

دوستم بدون خیال مشغول مخ زنی و کارای خودش بود که دیدم بهترین فرصته برای رفتن. با بقیه روشنفکران عزیز که برای سیگار کشیدن میرفتن بیرون رفتم و زدم به چاک.



پ.ن.1. این اتفاق مال تقریبا 15 ساله پیشه. واقعا نمیتونم بفهمم چرا قیافه اکثر کسانی که تو اونجا بودنو یادمه ولی قیافه همکارای محیط کارمو که هر روز میبینمشونو یادم نیست!

پ.ن.2. احساس میکنم هروقت بخوام بنویسم سوژه میادش ولی کم پیش میاد بکر باشه. یعنی ساخته بشه

پ.ن.3. شب گلک گفت فضای کافکایی. نمیدونستم چیه تا دیروز عزیزی پیشنهاد خوندن " مسخ " رو بهم داد. وقتی خوندم و یاد خیلی وقت پیش که این کتابو خونده بودم تو ویکی پدیا دنبالش گشتم و اونجا گفت " فضای کافکایی "


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

ما !


خودمونیم ! اجدادمون چه تیکه هایی بودن! لابد!

پ.ن.1 امتحان لعنتی انجام شد
پ.ن.2 فقط با 2 جلسه درس تجزیه و تحلیل سیستم ، فهمیدم که رسما بی سوادم. منو باش گفتم هولوس ... پاسه!
پ.ن.3 دیروز برف اومد!!!!


پ.ن.4 اینو گوش کنید. منو میبره یه جای خوب!



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

خاطره باکره


حدودای 14-15 سالم بود که رفتیم استانبول. هنوز یادم نرفته اون هوای شرجی و جراغای زرد رنگ خیابونا رو وقتی از فرودگاه میرفتیم هتل. یادمه اسمش هتل پیلولاگ بود. مادرم شنیده بود چایی تو ترکیه گرونه یه سری چای جهان بسته بندی سبز کوچیک با خودش آورده بود و هر مشکلی پیش میومد با یکی از اینا حلش میکرد

پدرم شدیدا مهربون شده بود و همش میخندید و با بقیه خوش و بش میکرد. از فرصت استفاده کردم و گیر دادم. واسام یه واکمن خرید. یادم نمیره که فروشنده میخواست یه دست دوم بندازه که مچشو گرفتم. از همون موقع احساس کردم اینا قابل اعتماد نیستن. از خرید واکمن که اون زمون یه چیز فوقالعاده حساب میشد واقعا خوشحال بودم تا همون شب اول که نوار صاحب هتل توش گیر کرد و خرابش کرد و منم جرات نداشتم چیزی بگم.

برای اولین بار دونر کباب خوردم با نوشابه قوطی!!! اون زمون واقعا لوکس بود. میتونستم با پولای خردم کلی شکلات "هابی" بنفش بخرم. میتونستم بستنی پاندا بخرم. حتی میتونستم یه لیوان آب از آب فروشایی که یه کوزه آب پشتشون بسته بودن و خم میشدن تا تو لیوان آب بریزن بخرم.

میتونستم آزاد واسه خودم گشت بزنم و مجله های کاریکاتور رو دخل روزنامه فروشی ها رو ببینم و از خنده روده بر بشم. هنوز تک تک کاریکاتور هاشونو یادمه

گاهی هم میتونستم مجله های خاصی رو دید بزنم و متاسف بشم که بعضیاشونو که دیگه خیلی خفن هستن رو تو کیسه غیر قابل دید که یه کفش زنونه روش چاپ شده پنهان کردن

یه ساعت ماشین حسابدار خریدم از 100 لیره به 10 لیره که به ریال اون زمون مفت میشد. کللی تو مدرسه باهاش پز دادم

شبا با صدای بوم بوم خفیفی که از دیسکوی مجاور میومد حالی میکردم.

یروز با مادرم رفتیم یکی از جزایرشون که هیچ ماشینی تو نبود. یادمه با زبون بی زبونی سوسیس ( عشقم ) رو خواستم و گارسن همش یه تابلو رو دیوار رو نشون میداد و منم نمیفهمیدم چی میگه. وقتی غذا رو آورد دقیقا همونی بود که عکسشم بود. سوسیس با سالاد و الویه و کلی چیزای دیگه. چه حااالی داد ! اون زمونی که تهران ساندویجاش تو یه نون ترش سوخته یا خام داده میشد و هنوز کسی نمیدونست نون باگت چی هست

کنار دریا رو که دیگه نگوووو! واسه من در حد سکته بود و آرزو میکردم کاش پدرم یه دوربین هم برام بخره

پدرم واسه سوقاطی کلی ی ی ادکلن AZARO خرید که من دهنم باز مونده بود یه همچین ادکلن گرونی چجوری اینجا ارزونه. تو ایرون که یکیشو کش رفتم و امتحان کردم دیدم بوی عطر مشدی میده در ضمن اسمش AZORA هست با همون بسته بندی تقلبی


از همون زمون احساس میکردم این سیستم به این مردم نمیخوره! وقتی خیابونا پر زنای کاملا محجبه و همینطور زنای تقریبا لخت بود! تاکسی های پیشرفته ولی تاکسی رونای دزدی که همشون سیگاری بودن. انگار یه ملت عقب مونده رو بخای بزور پیشرفته کنی در حالی که فرهنگ تو همون 1000 سال پیش در جا میزنه


بگذریم. از همون موقع از آکسارای و جاهای دیگه خاطرات خوبی برام مونده بود تااا ایندفه که سر راه ایران رفتم استانبول تا یکروزه تجدید خاطرات کنم. این خاطرات متاسفانه 100 % واقعی هستند.


تو فرودگاه پرسیدم چجوری برم مرکز شهر که گفتن هم تاکسی هم اتوبوس هم مترو!!! مترو؟؟؟ یعنی اینجا هم مثل شیکاگو تو فرودگاه مترو داره ؟؟ وقتی رفتم بلیط بخرم بلیط فروش حتا یک کلمه انگلیسی نمیدونست آخرشم به زور فهموند که بیخیال شم چون حالاحالا ها نمیاد مترو

تو اینترنت جستجو کرده بودن که تاکسی چنده که سرم کلاه نره. فوری گفت 60 لیر گفتم 30 لیر قبول کرد! حالم به هم خورد! تو ماشینش که بازم ماشین خوبی بود بوی گند سیگار بود و بدون اجازه من دوباره روشن کرد. با سرعت مافوق صوت شروع کرد به رانندگی و لایی کشیدن! چپ و راست هم فحش رکیک انگلیسی بود که میداد. گفتم آروم برو گفت نمیشه چون موقع افطاریه و باید به موقع برسه خونه! ایمانش منو کشت ! همون موقع افتادیم تو ترافیک و صدای اذان ماه رمضون! یاد تهران افتادم و گفتم صد رحمت به راننده تاکسی های خودمون که پیش اینا خدای نجابت هستند! گفت باید! بله باید! 10 لیر بیشتر بدم که از میون بر بره وگرنه من باید همینجا پیاده شم و بقیه راهو پیاده برم. البته همه اینا بیشتر با زبون اشاره گفته میشد!!! ایشون فقط فحش انگلیسی بلد بودن نه بیشتر


پولو دادم و تو میدانی که کلی خاطره داشتم پیاده شدم. فورا یه پسره اومد گفت که رومانیایه و غریب و پول میخواد!! شروع کردم به قدم زدن ولی اصلا چیزی برام آشنا نیومد. سوار اتوبوس کثیفی شدم تا برم الکی. تقریبا دست همه سیگار بود!! نم نم بارون هم شروع شده بود. یه جا که به نظر شلوغ بود پیاده شدم و قدم زدم. همه مردم مشغول افطار بودن. یه گارسن در حالی که با یه دستش لقمه افطاری شو میخورد با دست دیگش داشت برای یه خارجی مشروب میریخت.

تا شاورما دیدم فوری یکی خواستم تا تجدید خاطره کنم. قیمت از تورونتو بیشتر بود. اولین گاز رو که زدم احساس کردم یه تیکه آشغال به نام گوشت بهم فروخته شده. یه گربه ناز دیدم. رفتم طرفش و ساندویچ رو گرفتم سمتش . یکم بو کرد و رفت! همونجا انداختمش دور. بارون هر لحظه تند تر میشد. باید برمیگشتم فرودگاه. رفتم باجه اطلاعات که بپرسم با چه خطی برم . داشت تلویزیون تو کیوسکشو نیگا میکرد. بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت "نایتی سیکستی" شاید نیم ساعت تو ترمینال دنبال 9060 گشتم ولی نبود. باز ازش پرسیدم. نگاهی کرد که ینی وقتمو نگیر. مگه نمیبینی فوتبال میبینم ؟ با کللی گشتن آخرش کاشف به عمل اومد که میگه " نایتی سیکس - تی " 96 T . نشستم منتظر شدم که بیاد. بارون در حد دوش شده بود. کلی آدم اومد زیر سقفی که من بودم و یه پسره با یه سینی پر از صدف هم چسبید بهم. همه بدون استثنا سیگار دستشون بود که تو اون هوا برای من در حد مرگ بود. یهو پسر صدف فروش همه صدفا رو ول کرد رو پای من و فرار کرد! نگو پلیس دیده. خواست بیاد جمش کنه که دید دیره و فانگو بست . دیگه تحملم تموم شد. جلوی یه تاکسی رو گرفتم گفت 50 لیرو فورا قبول کردم. فقط میخواستم از این کثافت نجات پیدا کنم .تو راه فرودگاه تاکسی تا بالای چرخاش تو آب بودو اینقدر بارون شدید شد که جایی رو نمیدید و مجبور شد پنجره رو باز کنه و کلشو بکنه بیرون تا جایی رو ببینه. ماشین به زحمت میرفت. یهو گفت باید برگردم! گفتم 100 لیره! و همونجا هم آخرین اسکناس لیره رو تفدیمش کردم. یکم فکر کردو با هزار بدبختی منو رسوند. سوار هواپیما شدم و یه نفس. حالا قضایای هواپیما بماند. خلاصو فرداش شنیدم که اون شب سیل تو استانبل کلی آدم کشته و جاده فرودگاه رو هم برده! گفتم اگه 10 دقیقه دیر کرده بودم الان کی بلاگ مینوشت ؟



۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

کالوین کلین در هوم دیپو


نو نو ... ایت ایز وری لایتی! وی سد وی نید ...
لحجه توجهمو جلب کرد. پشتش بودم. بیشتر دقت کردم : کمر لخت با شورت کالوین کلین قرمز که از شلوار برمودا زده بیرون تا مارکش مشخص بشه. شک نکردم ایرونیه و تازه اومده. حدث زدم حتما برای خربد رنگ تو رنگ فروشی ، هفت قلم هم آرایش کرده. دیدمش. درست بود. بقلیش به نظر مادرش بود که دست کمی از خودش نداشت.

تو همین فکرا بودم که یهو :
ساری ... شما ایرانی هستین ؟
بله !
ما میگیم این رنگو میخواییم ولی اینو میده! چکار کنیم ؟
واسه کجا میخایین؟
درسر!
یکم فکر میکنم که درسر دیگه چه کوفتیه! یکمم به خودم فکر میکنم که با لباس حمالی و شلوار گرم کن دوییدم اومدم که یه قوطی دیگه رنگ بخرم! حالا چی شده بین اینهمه آدم مارو ایرونی گیر آورده!
خانوم! وقتی میگه این رنگی میشه ینی میشه. این سمپل هنوز خشک نشده واسه همین براقه.
شما رنگ میکنین؟
بله!
اگه ما این رنگو بگیریم شما زحمتشو میکشین؟
خانم! من خونه خودمو رنگ میزنم! نقاش نیستم!
زل میزنه تو صورتم. فکر میکنم چند روزه ریش نزدم!
حالا ما چیکار کنیم آقا ؟ لبخند میزنن!
اینجا نقاش هم دارند. کافیه بپرسین
( با نا رضایتی) خیلی ممنون!
من : م م م م!
دوباره میدن مخ فروشنده بدبختو که بخاطر اینا 5 6 تا قوطی رنگو باز کرده که نمونه بده کار میگیرن
فکر رنگمو میکنم که داره خشک میشه و اینا وقتمو تلف میکنن
خانوم!
بلهههههههه ؟ ( لبخند )
( دلم میسوزه - حدس میزنم منظورش میز آشپزخونه باشه ) فکر نمیکنم رنگش 10 دقیقه هم وقت ببره هااا
مزاحمتون نمیشیم! ( ینی میشیم )
آرایش فوقالعاده غلیظش منو یاد همکارم انداخت که هر وقت میومد کنارم ازم چیزی بپرسه نفسم تنگ میشد از بوی انواع آرایش. پشیمون میشم!
من : به هر حال!
اون : ممنون بازم
من : م مم م م م م

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

خواب دیدم




امروز یکی از پرفشار ترین روزهای زندگیم بود!

برگشتم خونه و خوابیدم :

سرایدار آپارتمانمو نشون میده. دهنم باز مونده! چرا تیپ خونه مثل خونه های ایرونیه ؟ اصلا این که مال من نیست! از پله ها میاییم پایین بریم پارکینگو ببینیم. فکر میکنم پله ؟ پارکینگ به اندازه یه میدون مسابقات ماشین سواریه!ماشینا با سرعت زیاد دارن ویراژ میدن و پارک میکنن. با احتیاط پارکینگمو نشونم میده. نزدیک جاییه که ماشینا بیشترین سرعت رو دارن. دورو ورم هیچ پارکینگ دیگه ای نیست! من هنوز گیجم.
میاییم بیرون. یه آپارتمان 3-4 طبقس! فکر میکنم پس اون پارکینگ بسیار بزرگ چه ربطی به اینجا داره؟ حیاتش بسیار کوچیک در حد 10 متره که وسطش یه حوضه که توش یه فرشته بچه با 2 تا بال داره میشاشه. یه مرد موقر و جا افتاده با یه پیژامه خیلی گشاد سوار یه دوچرخه بچه گونه شده و داره دور حوض میچرخه. همون حالت هم داره با یه مردی که مبایل دستشه و به شدت تیپ بازاری داره بحث اقتصادی میکنه.اهمیتی به وجود من نمیدن. یه خانم جوونو زیبا از در میاد تو ، یه نگاهی بهم میندازه و میره دست مرد بازاریو عاشقانه میگیره و خودشو علاقمند به بحث اقتصادی با مرد پیژامه پوش نشون میده. میام بیرون که خیابون یانگو ببینم. خیلی عجیبه! این خونه تو یه کوچه تنگه! میام سر خیابون ، به نظر یه جاییه تو شرق تهران. کلیدای تو دستمو نیگا میکنم . میام که به سرایدار بگم اشتباه شده خونه من تو تورنتوه .
مرد پیژامه پوش دوچرخشو نگه میداره و بهم میخنده . مرد بازاری هم. زن جوون هم. سرایدار هم .


میخام حرف بزنم . نمیتونم .


بیدار میشم

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

شبهای روشن 2


دختر : این سربالایی، پدر آدم رو در میآره... باز خوبه آدم مطمئنه یکی منتظرش هس وگرنه به چه عشقی این سربالایی رو میره بالا؟
استاد: وقتی هم مطمئنی کسی منتظرت نیست، راحت میری بالا.
دختر: پس بنظرت من چرا سخت میرم بالا؟
استاد: برای اینکه مطمئن نیستی، مردّدی.

خوشبختانه حافظه بدی دارم و چیزای بد زود یادم میره ولی بعضی چیزا تو یک لحظه تو مخم حک میشه و دیگه نمیشه پاکش کرد. چند ماه پیش که چند روزی ایرون بودم تو یه بقالی دیدم سی دی فیلم "شبهای روشن" آویزونه و با قیمت ناچیز میفروشن. دلم نیومد بخرمش! شاید اگه قیمتش 10 برابر بود میخریدمش. خیلی خیلی ناراحت شدم که همچین فیلمی سر از بقالی درآوردهامشب دوباره دیدمش.این فیلمو دوست دارم. انگار بار اولمه چون بازم تحت تاثیر قرار گرفتم .شایدم هر بار یجور دیگه میبینمش به هر حال هر جوری که میبینمش عمیقا لذت میبرم و چیز جدیدی یاد میگیرم. ایندفه موسیقی فیلم خیلی بهم چسبید. توش هم امید داره هم نا امیدی . هم زندگی هم بی تفاوتی. گاهی اشکم رو در میاره . 12 دقیقه موسیقیش باعث میشه آدم قاط بزنه
بی صبرانه دوست دارم سیستم پخشی رو که نشون کردم تو خونه جدید کار بزارمو سرشار از موسیقی بشم

موسیقی همه چیزه

دانلود :

http://www.mediafire.com/?byjzz3mmtoj