۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

گرگ ها و آدمها



اعتقادی به اینکه چه ظرفی مال چه کاریه ندارم. بعضی وقتا دوست دارم چایی رو توی گیلاس شراب بنوشم! یا هات شکلات رو تو کاسه!

ولی معتقدم ظرف باید تمیز و از جنس خیلی خوبی باشه. از ظرفای یبار مصرف متنفرم ( بجز بودن در مسافرت)

تا حد امکان چینی رو ترجیح میدم و تو کافی فروشی هم میخام که تو ماگ برام بریزن. این شانس رو داشتم که 2 سه سالی تو کارخونه تولید چینی و کاشی کار کنم تا کیفیت رو بهتر بفهمم. گرچه وقتی بهم از تولید خودشون به عنوان کادو میدادن یراست هدیه میکردم به خانمی که کمک دست مادرم بود و این چیزا خیلی خوشحالش میکرد.

اعتقادی به قیمت اجناس ندارم و وقتی ظرف یا پارچه ای رو تو دستم میگیرم احساسم بهم میگه اونو بخرم یا نه!
از بعضی ظروف آشپزخونه آیکیا خوشم میاد، از بیشتر لباسای تامی - هیلفیگر ، تقریبا همه کفشای تیمبرلند ، ....

البته خیلی چیزا اصلان ارزش لمس کردن هم ندارن .... ( و بعضی چیزا اینقدر محترمن که باید خیلی با احتیاط لمس کرد )
.

.

ارزش ها چیزایی هستند که ما به اجناس و افراد میدیم. اونها میتونن مارو از ارزشی که بهشون دادیم پشیمون کنن یا شرمنده!

در مورد من البته تقریبا همه ارزش گذاری هام برای اجناس درست بوده و متاسفانه اکثر ارزش گذاری هام در مورد افراد اشتباه!

دلیلش کاملا برام واضحه :
من افراد رو همون اول مورد قضاوت قرار نمیدم. اعتقاد دارم همه خوبن و قابل اعتماد. لازم ندارم " لمس" کنم تا کیفیت بیاد دستم. "انسان" بودن برام ارزش داره و هر کمکی از دستم بر بیاد براشون انجام میدم. تا حد امکان هدیه با ارزشی براشون میگیرم و ارتباطم رو باهاشون با احترام بالا نگه میدارم. بارها گول خوردم و دورم زدن. بارها ... ولی اعتقاد دارم برای قضاوت باید دوستانی رو ببینم که با هم موندیم و تو شرایط سخت کمک هم بودیم. شرایط سختی که مستقل ترین آدما هم به کمک هم احتیاج دارن. اینه که واقعا خوشحالم میکنه و مغرور از داشتن این جور دوستا.

حتی اگه اشتباهی ببینم فورا میبخشم چون هرکسی اشتباه میکنه ولی " انسانها" خودشون دوست دارن ارزششون رو بیارن پایین . از اونجایی که "دوست" بودن با افراد کم کیفیت برام مثل کاپوچینو خوردن تو "گلدون شکسته" میمونه ترجیح میدم این افراد رو کلا حذف کنم

اعتقاد دارم بعضی افراد به سطحی که خودشونم نمیدونن "عادت " کردن و نمیتونن "احترام" رو دایجست! کنن. ( حضم؟ هذم؟ حضم؟ ... از دست این زبون عربی تو فارسی که اسم منم کرده کسری! بجای کسرا )

...

..

.


این قصه ادامه دارد...

Big Wolf & Little Wolf is a touching story of friendship between a big wolf and a little blue wolf who moves into the neighborhood. Big Wolf is accustomed to being the biggest wolf in the woods, and also quite set in his solitary ways. He feels threatened by the small new wolf who wants to befriend him. When Little Wolf disappears for the winter, Big Wolf realizes "a little one, indeed a very little one, had taken up space in his heart


پ.ن. برای دیدن عکسا همونطور که آیسبرگ گفت از ف.ی . L . تر ( زبونم لال! ) ش. Kن استفاده کنید
. تن کی یو!

۲ نظر:

  1. سلام کسرا خان
    خیلی عقاید بامزه ای داری، کاملاً درکت می کنم؛ البته خاصیت تمام بهمنی ها همینه؛ دوست دارن چیزای مختلف رو تست کنن؛ اگه توی طالع بینی هندی هم بخونی نوشته که هر روز چای یا قهوه رو با یک دستور متفاوت درست می کنن ...
    در ضمن اون که گفتی «هضم» بود ...
    حالا بگو من جزء کدوم دوستا هستم؟؟

    پاسخحذف
  2. آقا گرگه ! تو قصه ها معمولا گرگا هستن که همه رو گول می زنن ! تو چرا بر عکسی !! :دی
    این قسمت رو خیلی دوست داشتم : " ولی " انسانها" خودشون دوست دارن ارزششون رو بیارن پایین ." ...
    ...

    پاسخحذف

میخوای نظر هم بدی ؟؟!!!؟؟؟؟!!!